Sunday, July 3, 2011

خوشا آنان که هر شامان ته بینند*



برای دردهای کوچک اسم انتخاب کرده ایم
دردهایی که فکر می کنیم فهمیده ایم
کور شد؛
سه حرف است.
خانه اش در آتش سوخت؛
به همین راحتی.
پدرش مرد؛
افسوس.‏
کی می فهمد
درد پسر دستفروشی
که از غم تنهایی مادرش خواب ندارد.
یا کیست ادعا کند
پرنده ای که صبح لب پنجره یخ زده بود
چشم انتظار لبخند گرمی نبوده است.
کی می شناسد
زجر معلم جوانی که
آشفتۀ چشمانی شده است.
نام انتخاب کنید
ــــــــــــــــــــــــــــــ
قبلن هر موقع به کنکور ارشد فکر می کردم، پیش خودم می گفتم صبر کن لیسانس تموم که شد، بدون فشار درس ها، انتخاب درستی می کنی. لیسانس که تموم نشد. ولی یک چیز رو دارم مطمئن می شم. من کنکور ارشد نخواهم داد!‏
گور بابای پرچم
‏* عنوان پست به وضوح از باباطاهر
تلاشم می کنم محتوای بلاگ بر اساس تجربه های شخصی باشه. عکس ها رو خودم می گیرم