Thursday, May 5, 2011

بی رنگی

 

نیستیم . . .
به دنیا می آییم . . .
عکس یک نفره می گیریم . . . 
بزرگ می شویم . . .
عکس دو نفره می گیریم . . .
پیر می شویم . . . 
عکس یک نفره می گیریم . . .
و بعد دوباره باز نیستیم
حسین پناهی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
رفتیم پارک آب و آتش.‏
بچه های کوچیک پر و ننه باباهاشون مثل ریسه در کونشون آویزون.‏
یکی نمی خواد دخترش بره زیر فواره ها.‏ دختره گریه گریه!‏
اون یکی کلۀ بچه رو پیچونده دور حوله که مثلن سرما نخوره.‏
اون یکی داره از گل پسراش فیلم می گیره که دارن آب بازی می کنن انگار.‏
یکی هم بود که آب چکون از زیر فواره ها اومده بیرون و آی گریه که مامانم گم شد.‏
این پسره فال می فروخت.‏
یکهو انگار که ساعت کاریش تموم شده باشه، لباساش رو کند و پرید زیر آب.‏
بعد رفت بالای میله ها که باد بخوره خشک شه.‏‏
داشت داد می زد که عکسمو بنداز صفحه اول روزنامه که دکمه شاتر رو زدم.‏
گمونم روی آی روزنامه بوده باشه.‏
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد تحریر: بله، فهمیدم خودم. حوله رو می پیچونن دور سر. بله

No comments:

Post a Comment

تلاشم می کنم محتوای بلاگ بر اساس تجربه های شخصی باشه. عکس ها رو خودم می گیرم