Wednesday, May 4, 2011

پژواک، پژواک، پژواک


کنون برهنه ایستاده ام میان چار راه شهر
شفای من، درون خانه ای ز خانه های شهر نیست
شفای من درون قلب عابران چار راه نیست
شفای من درون ابرهای روی کوه هاست
شفای من درون برف هاست  

برهنه ایستاده ام میان چار راه شهر
و نعره می زنم: «ببار! هان ببار! هان ببار، ابر!
که گرچه مرده قلب من، ولی نمرده روح من
ببار! هان ببار! هان ببار، ابر!»
رضا براهتی
------------------
یاد کوهی افتادم که با دانش آموزا رفته بودم. همونی که به خودم فحش می دادم چرا باهام نیستی. همونی که می گفتم چرا این بچه ها جاتو گرفتن تو کوه.
بعد خودم رو آروم کردم که تو از کجا می دونستی اینقده لازمت دارم. و الّا حتمن می اومدی.
می بینی؟ چقدر جات خالیه تو عکس؟ توچال - بهمن 89  

No comments:

Post a Comment

تلاشم می کنم محتوای بلاگ بر اساس تجربه های شخصی باشه. عکس ها رو خودم می گیرم